معنی مل گیبسون

حل جدول

مل گیبسون

برنده جایزه اسکار بهترین کارگردانی در سال 1995 میلادی


فیلمی از مل گیبسون

مرد بدون چهره، شجاع دل، وحشی های کامل، مصائب مسیح، آپوکالیپتو

آپوکالیپتو، شجاع دل، مرد بدون چهره، مصائب مسیح، وحشی های کامل

مصایب مسیح


فیلمی با بازی مل گیبسون

اسلحه مرگبار1، شهر تابستانی، مکس دیوانه 1، مکس دیوانه 2، گالیپولی، نیروی حمله، خانم سافل، رودخانه، بخشش، مکس دیوانه3، اسلحه مرگبار2، طلوع آتفاب تکوایلا، هملت، هواپیمایی آمریکا، پرنده ای روی سیم، همیشه جوان، اسلحه مرگبار 3، مرد بدون چهره، ماوریک، شجاع دل، خون بها، فرضیه توطئه، اسلحه مرگبار4، بازپرداخت، میهن پرست، هتل میلیون دلاری، ما سرباز بودیم، نشانه ها، کارآگاه آوازخوان، لبه تاریکی، سگ آبی، چگونه تعطیلات تابستانی ام را بگذرانم

اسلحه مرگبار1، شهر تابستانی، مکس دیوانه 1، مکس دیوانه 2، گالی پولی، نیروی حمله، خانم سافل، رودخانه، بخشش، مکس دیوانه3، اسلحه مرگبار2، طلوع آفتاب تکیلا، هملت، هواپیمایی آمریکا، پرنده ای روی سیم، همیشه جوان، اسلحه مرگبار 3، مرد بدون چهره، ماوریک، شجاع دل، خون بها، فرضیه توطئه، اسلحه مرگبار4، باز پرداخت، میهن پرست، هتل میلیون دلاری، ما سرباز بودیم، نشانه ها، کارآگاه آوازخوان، لبه تاریکی، سگ آبی، چگونه تعطیلات تابستانی ام را بگذرانم

بیوگرافی

مل گیبسون

بازیگر، کارگردان (1956 نیویورک- آمریکا) ششمین فرزند از یازده فرزند، پدری ایرلندی که کارمند راه‌آهن بود و مادری استرالیایی که خواننده سابق اپرا بود. او ابتدا می‌خواست وارد عرصه روزنامه‌نگاری شود اما پس از اتمام تحصیلات متوسطه با حضور در دوره‌های آموزشی انستیتوی ملی هنرهای دراماتیک سیدنی جذب هنر نمایش شد. در سال 1977 در نخستین فیلمش به نام شهر تابستانی ظاهر شد. حضور او در فیلم گالیپولی جایزه بهترین بازیگر مرد انستیتوی فیلم استرالیا را برای او به ارمغان آورد. فیلم سلاح مرگبار از گیبسن یک ستاره ساخت. شخصیت گیبسن با همسر و شش فرزندش به عنوان شخصیتی اهل کتاب، مطلع، بذله‌گو، حاضرجواب و علاقه‌مند به کاربرد ایهام در کلام شناخته می‌شود. از فیلم‌هایش: شهر تابستان، ماکس دیوانه، جنگجوی جاده، سال زندگی خطرناک، سلاح مرگبار، مرد بدون چهره، تئوری توطئه، هتل میلیون دلاری، میهن‌پرست، چیزی که زنان می‌خواهند، هملت، پرنده روی سیم.

واژه پیشنهادی

فیلمی از مل گیبسون

شجاع قلب

مرد بدون چهره

لغت نامه دهخدا

مل

مل. [م ُ](اِ) نبیذ بود.(لغت فرس اسدی چ اقبال ص 322). شراب انگوری.(برهان)(فرهنگ رشیدی)(غیاث)(آنندراج). می و شراب انگوری و هر مایع مسکر.(ناظم الاطباء). می. باده. مدام. راح. صهبا. خمر. عقار. قهوه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در سغدی، موذ، از مذو. با «می » فارسی مقایسه شود. تبدیل «ل » و «ذ» در این دو زبان سابقه دارد.(حاشیه ٔ برهان چ معین):
سزاوار مسماری و بند و غل
نئی درخور تاج و دیهیم و مل.
فردوسی.
از مجلس ما مردم دوروی برون کن
پیش آر مل سرخ و برون کن گل دوروی.
فرخی.
به چشم رنگ گل آید همی ز خاک سیاه
به مغز بوی مل آید همی زآب روان.
فرخی.
تا برآمد جامهای سرخ مل بر شاخ گل
پنجه های دست مردم سر فروکرد از چنار.
فرخی.
چو سر کفته شد غنچه ٔ سرخ گل
جهان جامه پوشید هم رنگ مل.
عنصری.
به زرینه جام اندرون لعل مل
فروزنده چون لاله بر زرد گل.
عنصری(از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 333).
درفکند سرخ مل به رطل دوگوشه
روشن گردد جهان ز گوشه به گوشه.
منوچهری(دیوان چ دبیرسیاقی ص 166).
ابر به آب مژه بر روی کشت
گل به مل و مل به گل اندر سرشت.
منوچهری.
می ده پسرا بر گل، گل چون مل ومل چون گل
خوشبوی ملی چون گل خودروی گلی چون مل.
منوچهری.
مل رفت به سوی گل، گل رفت به سوی مل
گل بوی ربود از مل، مل رنگ ربود از گل.
منوچهری.
کجا چون برد لشکرگه به آمل
همه شب خورد با آزادگان مل.
فخرالدین اسعد.
چونکه ملالت همی ز پند فزایدت
هیچ نگردد ملول مغز تو از مل.
ناصرخسرو(دیوان چ تقوی ص 258).
ای بت لبت ملی است که آن را خمار نیست
وی مه رخت گلی است که رسته ز خار نیست.
مسعودسعد.
هنگام گل و مل است و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی این است.
(منسوب به خیام).
چو خصمانت مخمور شد شاخ نرگس
چو یارانت گل پر ز مل کرد ساغر.
عثمان مختاری(دیوان چ همایی ص 195).
مهرگان با گل و مل مایه ٔ مهر آمد و کین
که بدان داد به مهر آنچه به کین بستداز این.
عثمان مختاری(دیوان ایضاًص 446).
گونه و بوی گل است آن که به مل داد هوا
کسوت وعطر مل است آنچه ز گل دید زمین.
عثمان مختاری(دیوان ایضاً ص 448).
زلفین تو قیری است برانگیخته از عاج
رخسار تو شیری است برآمیخته با مل.
عمعق(دیوان چ نفیسی ص 199).
مل بی خمار و گل بی خار که دیده است.(مقامات حمیدی).
با خرد میل سوی مل چی کنی
سپر خار برگ گل چه کنی
آنکه خواهد خرد نخواهد مل
وآنکه باشد حزین نبوید گل.
سنائی.
مست اگر بلبل شده ست از خوردن مل پس چراست
چهره ٔ گل بافروغ و چشم نرگس پرخمار.
انوری.
نایب گل چون تویی ساقی مل هم تو باش
جام چمانه بده بر چمن جان بچم.
خاقانی.
چون عز عزل هست غم زور و زر مخور
چون فر فقر هست دم مال و مل مزن.
خاقانی.
ترا که از مل و مال است مستی و هستی
خمار و خواب ترا صور نشکند به صدا.
خاقانی.
بلبل نطقش به نازغنچه ٔ گل کرد باز
گشت ز مل عارضش همچو گل کامگار.
خاقانی.
نهاده بر یکی کف ساغر مل
گرفته بر دگر کف دسته ٔ گل.
نظامی.
باریدن بی دریغ چون مل
خندیدن بی نقاب چون گل.
نظامی.
مست نوازی چو گل بوستان
توبه فریبی چو مل دوستان.
نظامی(خسرو و شیرین چ وحید ص 59).
با گل و با بلبل و بامل به هم
وصل طلب فصل بهار ای غلام.
عطار.
گه خار گردد گاه گل گه سرکه گردد گاه مل
گاهی دهل زن گه دهل گاهی خورد زخم عصا.
مولوی(کلیات شمس چ امیرکبیر ص 52).
بوی گل دیدی که آنجا گل نبود
جوش مل دیدی که آنجا مل نبود.
مولوی.
بلای خمار است در عیش مل
سلحدار خار است با شاه گل.
سعدی(بوستان).
هرچه کوته نظرانند برایشان پیمای
که حریفان ز مل و من ز تأمل مستم.
سعدی.
بلبل از شوق گل و مل و ذوق سمن و نسرین و سنبل چون خروس صراحی در نقرات قلقل.(ترجمه ٔ محاسن اصفهان).
تا در جهان ز روی طبیعت علی الدوام
گل جفت خار باشد و با مل بود خمار
بادا عدوت را به گه عشرت و نشاط
از مل خمار بهره و از گل نصیب خار.
ابن یمین.
در حلقه ٔ گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایهاالسکارا.
حافظ(دیوان چ قزوینی ص 5).
باغ گل و مل خوش است ولیکن
بی صوت هزار خوش نباشد.
حافظ(از آنندراج).
- مل کشیدن، باده خوردن. میگساری کردن:
هوازی جهان پهلوان را بدید
که در سایه ٔ گل همی مل کشید.
اسدی.
|| امرود باشد.(فرهنگ جهانگیری). امرود باشد و آن میوه ای است معروف که به عربی کمثری خوانند.(برهان). امرود.(ناظم الاطبا)(الفاظ الادویه). || نوعی از امرود بیمزه که آن را خرمل نیز خوانند.(فرهنگ جهانگیری)(فرهنگ رشیدی). نوعی از امرود بزرگ بیمزه هم هست که آن را خرمل گویند.(برهان). نوعی از امرودبزرگ بی مزه.(ناظم الاطباء). || در تداول مردم یزد و شیراز، گردن.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در لهجه ٔ یزدی و شیرازی و لری به معنی گردن است.(فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده).
- مل کلفت، گردن کلفت.(فرهنگ نظام).

مل. [م ِ](فعل نهی) مخفف «مهل » فعل نهی از«هلیدن ».(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
مل که چشم بد بر آن عارض رسد
زود درده بانگ تکبیر ای پسر.
سنائی(یادداشت ایضاً).

مل. [م ُ](اِ) به لغت اندلس دوایی است که آن را پر سیاوشان گویند.(برهان).

مل. [م َ](اِخ) دهی از دهستان بهمئی گرمسیری است که در بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان واقع است و 400 تن سکنه دارد که از طایفه ٔ بهمئی هستند.(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

مل. [م ِ](اِ) موی را گویند.(فرهنگ جهانگیری). به معنی موی باشد مطلقاً اعم از موی سر و موی ریش و اعضای دیگر از انسان و حیوان.(برهان). موی.(ناظم الاطباء):
ریش نجسش چنان دراز است
گویی که مل دم گراز است.
شجاع بهرامی(از جهانگیری).
|| نوعی گل سفیدرنگ که در نقاشی(ساختمان) و رنگ کاری برای ساختن رنگ و بتونه به کار رود.(فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده). ||(اِ) نام هریک از دو سنگی که زیر دولک(در بازی الک دولک) نهند.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

فرهنگ عمید

مل

شراب، می: به زرّینه جام اندرون لعل‌مل / فروزنده چون لاله بر زردگل (عنصری: ۳۵۹)، نهاده بر یکی کف ساغر مل / گرفته بر دگر کف دستهٴ گل (نظامی۲: ۱۷۸)،

معادل ابجد

مل گیبسون

218

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری